مشخصات فردی و زندگینامه
نام:اسماعیل
نام خانوادگی:داستانی بنیسی
شهرت:محقق بنیسی / حاج آقا بنیسی
پست الکترونیک:edastani@yahoo.com
آدرس وب سایت:http://www.benisi.parsiblog.com
آدرس وب سایت:http://www.benisi.ir
تخصص ها:تفسیر ، ادبیات فارسی ، اخلاق و عرفان

زندگی نامه

حجّت‌‏الاسلام و المسلمین آقاى اسماعیل داستانى، فرزند دانشمند و نویسنده گرانمایه ، حضرت استاد اسـدالله داسـتـانی بنیسی ـ قدّس سرّه ـ در روز 30 / 5 / 1361 ش. چشم به جهان گشود.

روز سوم ولادتش بود که حضرت استاد از پدرش، حاج اسماعیل آقا که از مردان خدا بود، درخواست کرد که براى فرزندش نامى برگزیند. ایشان فرمود: «اگر تو و مادرش راضى باشید، نام مرا بر او بگذارید. من دوست داشتم که طلبه بشوم؛ ولى فقر زیاد، این مجال را به من نداد. او را به طلبه‏‌شدن تشویق کنید؛ امّا مجبور نکنید.» و بدین‏سان، او «اسماعیل» نامیده شد.

استعداد سرشار وى از زمان کودکى در پیشانی‌‌‌‏اش می‌‏درخشید؛ به گونه‌‏اى که آقاى برقعى، معلّم کلاس اوّل ابتدایی‌‏اش، در همان روزهاى آغاز درسش، به حضرت استاد گفته بود: «اجازه بدهید که فرزندتان در هر سال، 2 سال درسى را بگذراند.»1 معلّم‌‏هاى دیگر دوران‏‌های ابتدایى و راهنمایی‌‏اش نیز چنین نظرى داشتـنـد. روزى یـکـى از عـلـمـا  ـ زید عزّه ـ او را دید و در همان لحظه نُخست برخورد، به او فرمود: «پسرم! تو نمی‌‏دانى، ولى من می‌بینم که استعداد درخشانى دارى و به مقامى بلند خواهى رسید؛ چون آثار بزرگى از پیشانی‌‏ات پیدا است.»

او دروس رسمى را تا سیکل با موفّقیّت و دریافت جوایز و لوح‌‏هاى تقدیر فراوان ادامه داد؛ آن‏ گاه در سال 1375 ش.، با علاقه بسیار در امتحان سراسرى ورود به حوزه علمیّه شرکت کرد و با امتیاز عالى، دروس طلبگى را آغاز نمود.

وى در دوران تحصیلش در حوزه نیز بارها ممتاز شناخته شد و از مراجع عظام تقلید، مسؤولان و استادان حوزه، و مجلس شوراى اسلامى، جایزه و تشویقیّه دریافت کرد.

وى در کنار تعلّم جدّى درس‏‌هاى حوزوى، فعّالیّت‌‏هاى ذیل را نیز جدّى گرفت:

1. دنبال‏‌کردن دروس رسمى به سفارش پدر بزرگوار و مادر فداکارش و با تأکید علاّمه حسن حسن‌‏زاده آملى ـ دامت برکاته ـ تا این که در رشته ادبیّات و علوم انسانى به مدرک دیپلم دست یافت؛

2. شرکت در درس‏‌هاى اخلاق برخى بزرگان، به‌ویژه حضرت پدرش که عنایت خاصّى به او داشت، به طوری که او همیشه در جلسات حضرت استاد بنیسى ـ قدّس سرّه ـ شرکت می‌‏کرد و گفتارها، کردارها، رازها، و حالات معنوى و ملکوتی ایشان را به خاطر می‌سپرد؛ همان‏ گونه که حضرت استاد در شعری سروده است:

 گفته‏‌ام بر پورم، اسماعیل، کاو                     «بوده بر من در همه جا هم‏‌جلیس»2

3. سخنرانی‌‏هاى فراوان در شهر مقدّس قم و شهرهاى دیگر براى همه اقشار مردم؛ به‌‏ویژه جوانان؛

4. تدریس کتب حوزوى و اخلاقى، به طوری که در هنگامه شام روز یک‏‌شنبه، 28 / 7 / 1381 ش.، حضرت پدرش به او فرمود: «امروز داشتم از اتاق اندرونى به درس‌‏دادنت گوش می‌‏دادم. در همان هنگام آرزو کردم که کاش 12 ساله می‌‏شدم و در پاى درس تو می‌‏نشستم!»

 

5. ویرایش و تکمیل آثار حضرت استاد بنیسى ـ قدّس سرّه ـ به وصیّت شفاهى و کتبى ایشان. آنچه می‌‏آید، نوشته‏‌اى است از آن بزرگ سفرکرده به عالم ملکوت برای او در تاریخ 12 / 12 / 1374 ش.: «درخواست پدرانه من از تو، این است: لباس‌‏هاى مرا بپوش، عمامه مرا بر سر بگذار، کفش‌‏ها[ى مرا] بر پا کن، قلم مرا بر دست گیر، و کتاب‌‏هاى مرا در روبه‌‏روى دو چشمان آبی‌‏رنگ خود قرار بده؛ آنچه که از مغزم تراوش کرده و به آن‏‌ها ریخته‌‏ام، در مغز خودت تجزیه و تحلیل کن و در چاپ و اصلاح آن‏‌ها غفلت منما. توفیق تو را در تمام شؤون زندگى از خدا می‌خواهم. اسداللّه داستانى بنیسى‏».

نیز ایشان در شعرى سروده است:

 شـکـر لـلّه، شـد قـلم در کفْ روان‏          سوى اسلام و تشیّع همچو گیس‏

 آنـچـه دانـسـتـم، نـوشـتـم بهرتان‏          تــا بـمـانـد بـعــد مـن در انـدریـــس‏

 گــر شــود اوزان آن‌‏هــا اشــتــبــاه‏          بـعـد، اصـلاحـش کـنـد آن بهْـنویس‏

 گفته‌‏ام بر پورم، «اسماعیل»، کاو          بوده بر من در همه‌‏جا هم‌‏جـلیـس:

 دقّــــتــش را بــا تــمــام قــدرتــش‏          کـار گـیـرد بـهـر اشـعـارم ضــریـــس‏

 شــانــه بـر شَـعـر زنـد شِـعــر مـرا          شـانـه بـر کـف گـیـرد و آرد بـه ریـس‏

او به آرزوى پدرش جامه عمل پوشانید و با مطالعه کتب روش‏‌هاى نگارش و ویرایش و تحقیق، حضور در کلاس‏‌هاى این فنون، و همّت و پشتکار فراوان، بیش‏‌ترین وقت غیر درسی‌‏اش را به این کار اختصاص داد.

او در این مسیر تا آن جا پیش رفت که حضرت استاد ـ قدّس سرّه ـ در آغاز جلد نُخست دیوان‌‏هاى شعرش نوشت: «این‏جانب چند دیوان فارسى و یک دیوان آذرى دارم و مجموعه دیوان‌‏هاى فارسی‌‏ام را «باغستان بنیسى» نام نهاده‌‏ام. دوست عزیزم، استاد محمّدعلى مجاهدى، و پسرم، آقاى اسماعیل داستانى، در ویرایش اشعارم خیلى زحمت کشیده‌‏اند و من از صمیم دل، از آنان تشکّر می‌‏کنم.»

و در آغاز یکى از شعرهایش نگاشت: «شعر پایین را از قول فرزندم، «اسماعیل»، نوشته‌‏ام که بر کار تحقیق و کتابت من ادامه می‌‏دهد. موفّق‌‏بودن او را از درگاه خداى والا می‌‏طلبم:». سپس چنین سرود:

 اى پـــــدر؛ اى سَـــرور و ســــــالار مـــن؛‏          اى پـــــنــــاه مــن؛ بــه هــر جــا یار من!

 تـــو  بـــه مـــن اصــلــىّ و، مـن فرع توام‏‏          آرى، از تـــــو هـــســت بــرگ و بـــار من‏

 گـــر نـــبـــودى تـــو، نـــبـــودم مـن یـقین‏‏          از تــــو بــــــاشــــد ایــــن‌‏هــمــه آثار من‏

 مـــن تــو را از جــان و دل خــواهـــم پدر!‏          چــون تــــویـى هــم یار و  هم دلدار من‏

 در روایـــــات ائــــــمّـــــه خــــــوانـــــــده‌‏ام‏‏          بــــشـــنــــو ایــنـک شــعــر شـکّربار من‏

 گـفـتـه‏‌انـد: «از بـاب خـود فـرمــان بــبــر»‏          رأى تــــو هــســت رهـگـشاى کـــار من‏

 گر  ز من راضى شوى، حق راضى است‏‏          گــــر شــــوى نـــــاراضــى از رفــتار من،

 ســـوى دوزخ مـــی‌‏بـــرنـــدم روز حــشــر‏          واى بـــــر مــــــن! واى بــر کــــــردار من!

 دامــــن خــــدمــــت بــبـــنـــدم بــر مــیان‏‏          هــــم بــــراى تــو است استغــفــار من‏

 تـــو «بــنـیسـى»! من «بنیســى»زاده‏‌ام‏‏          هـــســـت راهـــت راه اســـتــمــرار من‏

برخى از آثار حضرت پدرش که وى تا کنون، آن‌‏ها را تصحیح و یا تکمیل کرده و به چاپ سپرده است، عبارتند از:

 

ارمغان شب‏‌هاى شادى؛

امید آینده؛

جوانان می‌‏پرسند: چگونه و با چه کسى ازدواج کنیم؟؛

روز خوب خدا؛

محبوب دل‏‌ها؛

محبوبه یکتا؛

نواى نینوا؛

نوحه در شب‏‌هاى غم؛

هماى آسمانى.

(این کتاب‌ها در قسمت آثار حضرت استاد بنیسی ـ قدّس سرّه ـ در همین پایگاه معرّفی شده‌اند.)

اینک نیز که استاد ـ قدّس سرّه ـ در میان ما نیست، او این کار را به خاطر وصیّت پدر بزرگوارش ـ قدّس سرّه ـ و سفارش بزرگان علم و دین ـ دامت برکاتهم ـ ادامه می‌‏دهد و امید است که بتواند همه آثار مذهبى و علمى ایشان را اِحیا کند و به جامعه انسانى تحویل دهد تا هم اندیشه و معنویّت مردم رشد یابد و هم آرزوهاى پدر بزرگوارش مستجاب گردد؛ شخصیّتى که چنین سرود:

 بـارالاهــا! هــر چــه دارم مـنـزلت‏          از تو می‌‏باشد برایم موهبت...

 یاری‌‏ام کن تا که نسل خویش را          بــار آرم مــؤمــن و بــامــعرفــت‏

 تــا کـه بـر خلق تو خدمت‌‏ها کنند          بــر تـو گویند اى خدا! تا تهنیت‏

 بـهـر مـن در عـالَـمِ فــانـى شــوند          مــایــه فــخـر و شُـکوه و تحلیت‏

 بــعــدِ مــرگــم نــیـز طبق دیــن تو          بــهــر مـن خـواهند از تو مغفرت‏

6. نگارش مقالات و کتاب‌‏هاى گوناگون که فهرست برخى از آن‏‌ها در قسمت «آثار» آمده است؛

صبح سه‌‏شنبه، 3 / 1 / 1378 ش.، حضرت پدرش به او فرمود: «در خواب به من گفتند که نام پسرت، اسماعیل، را محقّق بنیسى بگذار.» و این رؤیا وظیفه او را چندبرابر کرد.

7. تحقیق در زمینه تفسیر قرآنى و روایى قرآن و نیز دعاهاى رسیده از حضرات اهل بیت ـ علیهم السّلام ـ.

روز شنبه، 10 / 6 / 1375 ش.، حضرت استاد او را صدا کرد و فرمود: «اسماعیل! من و مادرت از امروز تو را وقف بر قرآن می‌‏کنیم؛ همیشه با قرآن زندگى کن و عمرت را در راه قرآن به پایان برسان.» و ایشان در شعرى هم سرود:

 بخوان فرزندم، «اسماعیل»! قرآن‏          بـه دسـت آور ز قـرآنْ حـکـمـت آن‏

 هـمـانـا حـکـمــت قـرآن بـوَد حــق‏          حـقـیـقـت، جـلـوه‌‏گر باشد ز قرآن‏

همچنین در مقدّمه‌‏اش بر کتاب «نور خدا در خانه‌‏ها» (نُخستین تألیف پسرش) چنین نگاشت: «پسرم، «اسماعیل»، که اکنون با علاقه بسیار، دوران «طلبگى» خود را می‌‏گذراند و شب و روز به تحصیل پایه‌‏هاى علوم دینى مشغول است، از من خواست که او را به راهى رهنمایى کنم که سعادت دنیا و آخرتش را تضمین کند. به او گفتم: قرآن بخوان، با قرآن باش، قرآن را بفهم، بر قرآن عمل کن، با قرآن زندگى نما، با قرآن بمیر، و بدان که:

قرآن کلام خدا، خداى کلام‌‏ها است‏؛

قرآن کتاب خدا براى انسان‏‌ها است؛

قرآن رحمت خدا براى مسلمان‏‌ها است؛

قرآن رهنماى پرهیزکاران است؛

قرآن دریاى معرفت الاهى است؛

قرآن زنده‌‏کننده دل‏‌ها است؛

قرآن دروازه معرفت خدا است؛

قرآن سرچشمه همه دانش‌‏ها است؛

قرآن منبع فضایل اخلاقى است؛

قرآن عزّت‏‌بخشنده بر قارى خود است؛

قرآن بهشت‌ْ‏برنده خواننده خویش است؛

قرآن کتاب زندگى زندگان است؛

قرآن نجات‏‌دهنده مردگان است؛

قرآن زداینده فقر از فرد و جامعه است؛

قرآن ستاینده قاریان است؛

قرآن عهدنامه خدا است؛

قرآن از هر کتابى زیباتر است؛

قرآن خوبان را بلند می‌‏کند؛

قرآن بدان را بر زمین می‌‏زند؛

قرآن دردها را درمان می‌‏کند؛

قرآن خوبی‌ها را عیان می‌‏سازد؛

قرآن در دنیا هدایت می‌‏کند؛

قرآن در آخرت شفاعت می‌‏کند.

خلاصه: پسرم! قرآن سفره گسترده الاهى است که هر گونه نعمت خوشبو و شیرینى در آن موجود است. در برابر این سفره زانو بزن و تا توانى، از نعمات بیکران آن استفاده کن که «من تو را بر قرآن وقف می‌‏کنم». تو نیز عمرت را با قرآن به سر ببر و با قرآن زندگى کن و با قرآن بمیر تا در قیامت با قرآن محشور شوى و از شفاعت قرآن برخوردار گردى.

پسرم؛ «اسماعیل»! قرآن با همه عظمتش غریب است، به «احکام» و «اخلاق» آن عمل نمی‌‏شود، مسلمانان «حدود» و «قوانین» آن را به کار نمی‌‏گیرند، و کم‏‌تر کسى هست که به آن توجّه کند. اگر هم توجّهى باشد، به «خواندن» زیبا و باصدا یا «حفظ و ظاهر الفاظ» است؛ نه به «تدبیر و تدبّر» در آن؛ در حالى که قرآن صریحاً همه را به تدبیر و تدبّر فرامی‌‏خواند و می‌‏فرماید:

 1. «کِتابٌ اَنْزَلْناهُ اِلَیْکَ مُبارَکٌ لِیَدَّبَّرُوا ایاتِه‏ وَ لِیَتَذَکَّرَ اُولُوالْاَلْبابِ3؛ (قرآن) کتابى مبارک‏ است که آن را به سوى تو نازل کرده‏‌ایم تا در آیات آن بیندیشند و خردمندان (از آن) پند گیرند.»؛

 2. «أَ فَلایَتَدَبَّرُونَ الْقُرْءانَ وَ لَوْ کانَ مِنْ عِنْدِ غَیْرِ اللّهِ لَوَجَدوا فیهِ اخْتِلافًا کَثیرًا4؛ آیا در قرآن‏ تدبّر نمی‌‏کنند؟ که اگر از جانب غیر خدا بود، قطعاً در آن، اختلاف بسیار می‌یافتند.»؛

 3. «أَ فَلایَتَدَبَّرُونَ الْقُرْءانَ اَمْ عَلىٰ‏ قُلوبٍ اَقْفالُها5؛ آیا به (آیات) قرآن نمی‌‏اندیشند یا بر دل‌‏هایشان قفل‌‏هایى نهاده شده است؟».

پسرم؛ «اسماعیل»! تدبیر و تدبّر در انسان‌‏ها، به معناى تفکّر و تأمّل و ژرف‏‌بینى، چاره‌‏اندیشى، به پایان و نتیجه هر کارى پی‌‏بردن، آن را خوب فهمیدن، و عمل‏‌کردن به فهمیده‏‌ها است.

بکوش تا قفل دلت را باز کنى و حقایق قرآن را بفهمى. این هم ممکن نیست؛ مگر این که «کلید» آن را از خداوند والا دریابى. از خداوند توفیق بطلب؛ توفیق داشتن عقل، توفیق داشتن علم، توفیق داشتن فهم و بینش، توفیق عبادت و اطاعت خداوند، توفیق خوب‌‏شدن و خوب‌‏زیستن و خوب‌‏مردن، تا این که در قیامت، به «خوبى» مشهور و محشور شوى.

امیدوارم که قرآن در دنیا تو را شفا دهد و در قیامت از تو شفاعت کند. من هم به عنوان یک پدر فرزنددوست، همیشه تو را دعا می‌‏کنم؛ به شرط این که عمرت را با قرآن به سر ببرى و مرا در اعمال نیکت شریک گردانى. همچنین براى نگارش این جزوه نفیس که درباره «فضیلت قرآن و قرائت سوره‌‏هاى آن» است و نهادن نام «نور خدا در خانه‌‏ها» بر آن براى تشویق دیگران به تلاوت قرآن، تشویقت می‌‏کنم. موفّق باشى!

              پدرت              

اسداللّه داستانى بنیسى‏

پس از مدّتى، حضرت استاد به او سفارش کرد: «روى دعاهاى رسیده از اهل بیت ـ علیهم‌السّلام ـ کار کن.» وى عرض کرد: «پدر! شما قبلاً مرا وقف بر قرآن کرده‌‏اید و اگر انسان همه عمرش را هم براى تعلّم و تعلیم مفاهیم قرآن صرف کند، باز کم است؛ پس چگونه روى دعاها کار کنم؟» فرمود: «دعاهاى اهل بیت ـ علیهم‌السّلام ـ غریبند و کسى در این زمینه کار نکرده (و عمرش را صرف ننموده) است.» و تا کنون او برخى از ادعیه را تصحیح کرده که بارها به چاپ رسیده‌‏اند.

او همه این فعّالیّت‌ها را مرهون الطاف بیکرانه خداوند والا، عنایات ویژه حضرات 14 معصوم ـ علیهم‌السّلام ـ، زحمات طاقت‌‏فرسا و شبانه‌‏روزى مادر مهرْبان و فداکار، و تلاش و دعاى حضرت پدرش می‌‏داند؛ پدرى که نظیرش کم پیدا می‌‏شود و فرزندانش او را بیش‌‏تر از جان خویش دوست می‌‏داشتند6و تصمیم گرفته‌‏اند که تا می‌‏توانند، در راه پدر و پیر راهشان بکوشند و اندیشه‏‌هاى اصیل و تابناکش را به عالمیان تقدیم دارند:

 یک سفارش هم به فرزندان خویش‏‏          دارم و بــر جــمــلــه ایــن دودمــان:

 مــی‌‏تــوانــیــد از فــروغ شــعــر مـن‏‏          اهـــــل دل آیــیـد و  هم روشن‌روان‏

 از فــــروغ تــابـنـاک نـــثـــر و نـــظــم‏‏          کــرده‌‏ام روشــــن چــراغـى بــهرتان‏

 روشــنــایــىّ چــــراغــــم تــــا ابـــد‏          نــــور بـــخـــشــــد بــر تمام خاندان‏

 خــــانــدانــم! بــر «بنیسى» از خدا‏          مــغفرت خواهید و  هم امن و امان‏

 

پی‌نوشت‌ها:

1. اگرچه حضرت استاد اجازه نداد. شاید دلیلش این بود که نمی‌خواست مغز و روح فرزندش حتّى به خاطر سرعت‌‏گرفتن در راه علم آسیب ببیند؛

2. ادامه این شعر در شماره 4 خواهد آمد؛

3. سوره ص (38)، آیه 29؛

4. سوره نسا (4)، آیه 82؛

5. سوره محمّد (47)، آیه 24؛

6. ایشان 4 فرزند دارند که عبارتند از:

دخترى که معلّم قرآن و معارف الاهى است؛

آقاطاهر که ناشر کتب ایشان است؛

آقااسماعیل؛

آقاحبیب که طلبه و متخصّص علوم رایانه‏‌اى است.

    حضرت استاد درباره ایشان چنین سروده است:

 ندارم غصّه‌‏اى گر من بمیرم‏         که از نسلم چهار استاد مانَد