حجّتالاسلام و المسلمین آقاى اسماعیل داستانى، فرزند دانشمند و نویسنده گرانمایه ، حضرت استاد اسـدالله داسـتـانی بنیسی ـ قدّس سرّه ـ در روز 30 / 5 / 1361 ش. چشم به جهان گشود.
روز سوم ولادتش بود که حضرت استاد از پدرش، حاج اسماعیل آقا که از مردان خدا بود، درخواست کرد که براى فرزندش نامى برگزیند. ایشان فرمود: «اگر تو و مادرش راضى باشید، نام مرا بر او بگذارید. من دوست داشتم که طلبه بشوم؛ ولى فقر زیاد، این مجال را به من نداد. او را به طلبهشدن تشویق کنید؛ امّا مجبور نکنید.» و بدینسان، او «اسماعیل» نامیده شد.
استعداد سرشار وى از زمان کودکى در پیشانیاش میدرخشید؛ به گونهاى که آقاى برقعى، معلّم کلاس اوّل ابتداییاش، در همان روزهاى آغاز درسش، به حضرت استاد گفته بود: «اجازه بدهید که فرزندتان در هر سال، 2 سال درسى را بگذراند.»1 معلّمهاى دیگر دورانهای ابتدایى و راهنماییاش نیز چنین نظرى داشتـنـد. روزى یـکـى از عـلـمـا ـ زید عزّه ـ او را دید و در همان لحظه نُخست برخورد، به او فرمود: «پسرم! تو نمیدانى، ولى من میبینم که استعداد درخشانى دارى و به مقامى بلند خواهى رسید؛ چون آثار بزرگى از پیشانیات پیدا است.»
او دروس رسمى را تا سیکل با موفّقیّت و دریافت جوایز و لوحهاى تقدیر فراوان ادامه داد؛ آن گاه در سال 1375 ش.، با علاقه بسیار در امتحان سراسرى ورود به حوزه علمیّه شرکت کرد و با امتیاز عالى، دروس طلبگى را آغاز نمود.
وى در دوران تحصیلش در حوزه نیز بارها ممتاز شناخته شد و از مراجع عظام تقلید، مسؤولان و استادان حوزه، و مجلس شوراى اسلامى، جایزه و تشویقیّه دریافت کرد.
وى در کنار تعلّم جدّى درسهاى حوزوى، فعّالیّتهاى ذیل را نیز جدّى گرفت:
1. دنبالکردن دروس رسمى به سفارش پدر بزرگوار و مادر فداکارش و با تأکید علاّمه حسن حسنزاده آملى ـ دامت برکاته ـ تا این که در رشته ادبیّات و علوم انسانى به مدرک دیپلم دست یافت؛
2. شرکت در درسهاى اخلاق برخى بزرگان، بهویژه حضرت پدرش که عنایت خاصّى به او داشت، به طوری که او همیشه در جلسات حضرت استاد بنیسى ـ قدّس سرّه ـ شرکت میکرد و گفتارها، کردارها، رازها، و حالات معنوى و ملکوتی ایشان را به خاطر میسپرد؛ همان گونه که حضرت استاد در شعری سروده است:
گفتهام بر پورم، اسماعیل، کاو «بوده بر من در همه جا همجلیس»2
3. سخنرانیهاى فراوان در شهر مقدّس قم و شهرهاى دیگر براى همه اقشار مردم؛ بهویژه جوانان؛
4. تدریس کتب حوزوى و اخلاقى، به طوری که در هنگامه شام روز یکشنبه، 28 / 7 / 1381 ش.، حضرت پدرش به او فرمود: «امروز داشتم از اتاق اندرونى به درسدادنت گوش میدادم. در همان هنگام آرزو کردم که کاش 12 ساله میشدم و در پاى درس تو مینشستم!»
5. ویرایش و تکمیل آثار حضرت استاد بنیسى ـ قدّس سرّه ـ به وصیّت شفاهى و کتبى ایشان. آنچه میآید، نوشتهاى است از آن بزرگ سفرکرده به عالم ملکوت برای او در تاریخ 12 / 12 / 1374 ش.: «درخواست پدرانه من از تو، این است: لباسهاى مرا بپوش، عمامه مرا بر سر بگذار، کفشها[ى مرا] بر پا کن، قلم مرا بر دست گیر، و کتابهاى مرا در روبهروى دو چشمان آبیرنگ خود قرار بده؛ آنچه که از مغزم تراوش کرده و به آنها ریختهام، در مغز خودت تجزیه و تحلیل کن و در چاپ و اصلاح آنها غفلت منما. توفیق تو را در تمام شؤون زندگى از خدا میخواهم. اسداللّه داستانى بنیسى».
نیز ایشان در شعرى سروده است:
شـکـر لـلّه، شـد قـلم در کفْ روان سوى اسلام و تشیّع همچو گیس
آنـچـه دانـسـتـم، نـوشـتـم بهرتان تــا بـمـانـد بـعــد مـن در انـدریـــس
گــر شــود اوزان آنهــا اشــتــبــاه بـعـد، اصـلاحـش کـنـد آن بهْـنویس
گفتهام بر پورم، «اسماعیل»، کاو بوده بر من در همهجا همجـلیـس:
دقّــــتــش را بــا تــمــام قــدرتــش کـار گـیـرد بـهـر اشـعـارم ضــریـــس
شــانــه بـر شَـعـر زنـد شِـعــر مـرا شـانـه بـر کـف گـیـرد و آرد بـه ریـس
او به آرزوى پدرش جامه عمل پوشانید و با مطالعه کتب روشهاى نگارش و ویرایش و تحقیق، حضور در کلاسهاى این فنون، و همّت و پشتکار فراوان، بیشترین وقت غیر درسیاش را به این کار اختصاص داد.
او در این مسیر تا آن جا پیش رفت که حضرت استاد ـ قدّس سرّه ـ در آغاز جلد نُخست دیوانهاى شعرش نوشت: «اینجانب چند دیوان فارسى و یک دیوان آذرى دارم و مجموعه دیوانهاى فارسیام را «باغستان بنیسى» نام نهادهام. دوست عزیزم، استاد محمّدعلى مجاهدى، و پسرم، آقاى اسماعیل داستانى، در ویرایش اشعارم خیلى زحمت کشیدهاند و من از صمیم دل، از آنان تشکّر میکنم.»
و در آغاز یکى از شعرهایش نگاشت: «شعر پایین را از قول فرزندم، «اسماعیل»، نوشتهام که بر کار تحقیق و کتابت من ادامه میدهد. موفّقبودن او را از درگاه خداى والا میطلبم:». سپس چنین سرود:
اى پـــــدر؛ اى سَـــرور و ســــــالار مـــن؛ اى پـــــنــــاه مــن؛ بــه هــر جــا یار من!
تـــو بـــه مـــن اصــلــىّ و، مـن فرع توام آرى، از تـــــو هـــســت بــرگ و بـــار من
گـــر نـــبـــودى تـــو، نـــبـــودم مـن یـقین از تــــو بــــــاشــــد ایــــنهــمــه آثار من
مـــن تــو را از جــان و دل خــواهـــم پدر! چــون تــــویـى هــم یار و هم دلدار من
در روایـــــات ائــــــمّـــــه خــــــوانـــــــدهام بــــشـــنــــو ایــنـک شــعــر شـکّربار من
گـفـتـهانـد: «از بـاب خـود فـرمــان بــبــر» رأى تــــو هــســت رهـگـشاى کـــار من
گر ز من راضى شوى، حق راضى است گــــر شــــوى نـــــاراضــى از رفــتار من،
ســـوى دوزخ مـــیبـــرنـــدم روز حــشــر واى بـــــر مــــــن! واى بــر کــــــردار من!
دامــــن خــــدمــــت بــبـــنـــدم بــر مــیان هــــم بــــراى تــو است استغــفــار من
تـــو «بــنـیسـى»! من «بنیســى»زادهام هـــســـت راهـــت راه اســـتــمــرار من
برخى از آثار حضرت پدرش که وى تا کنون، آنها را تصحیح و یا تکمیل کرده و به چاپ سپرده است، عبارتند از:
◊ ارمغان شبهاى شادى؛
◊ امید آینده؛
◊ جوانان میپرسند: چگونه و با چه کسى ازدواج کنیم؟؛
◊ روز خوب خدا؛
◊ محبوب دلها؛
◊ محبوبه یکتا؛
◊ نواى نینوا؛
◊ نوحه در شبهاى غم؛
◊ هماى آسمانى.
(این کتابها در قسمت آثار حضرت استاد بنیسی ـ قدّس سرّه ـ در همین پایگاه معرّفی شدهاند.)
اینک نیز که استاد ـ قدّس سرّه ـ در میان ما نیست، او این کار را به خاطر وصیّت پدر بزرگوارش ـ قدّس سرّه ـ و سفارش بزرگان علم و دین ـ دامت برکاتهم ـ ادامه میدهد و امید است که بتواند همه آثار مذهبى و علمى ایشان را اِحیا کند و به جامعه انسانى تحویل دهد تا هم اندیشه و معنویّت مردم رشد یابد و هم آرزوهاى پدر بزرگوارش مستجاب گردد؛ شخصیّتى که چنین سرود:
بـارالاهــا! هــر چــه دارم مـنـزلت از تو میباشد برایم موهبت...
یاریام کن تا که نسل خویش را بــار آرم مــؤمــن و بــامــعرفــت
تــا کـه بـر خلق تو خدمتها کنند بــر تـو گویند اى خدا! تا تهنیت
بـهـر مـن در عـالَـمِ فــانـى شــوند مــایــه فــخـر و شُـکوه و تحلیت
بــعــدِ مــرگــم نــیـز طبق دیــن تو بــهــر مـن خـواهند از تو مغفرت
6. نگارش مقالات و کتابهاى گوناگون که فهرست برخى از آنها در قسمت «آثار» آمده است؛
صبح سهشنبه، 3 / 1 / 1378 ش.، حضرت پدرش به او فرمود: «در خواب به من گفتند که نام پسرت، اسماعیل، را محقّق بنیسى بگذار.» و این رؤیا وظیفه او را چندبرابر کرد.
7. تحقیق در زمینه تفسیر قرآنى و روایى قرآن و نیز دعاهاى رسیده از حضرات اهل بیت ـ علیهم السّلام ـ.
روز شنبه، 10 / 6 / 1375 ش.، حضرت استاد او را صدا کرد و فرمود: «اسماعیل! من و مادرت از امروز تو را وقف بر قرآن میکنیم؛ همیشه با قرآن زندگى کن و عمرت را در راه قرآن به پایان برسان.» و ایشان در شعرى هم سرود:
بخوان فرزندم، «اسماعیل»! قرآن بـه دسـت آور ز قـرآنْ حـکـمـت آن
هـمـانـا حـکـمــت قـرآن بـوَد حــق حـقـیـقـت، جـلـوهگر باشد ز قرآن
همچنین در مقدّمهاش بر کتاب «نور خدا در خانهها» (نُخستین تألیف پسرش) چنین نگاشت: «پسرم، «اسماعیل»، که اکنون با علاقه بسیار، دوران «طلبگى» خود را میگذراند و شب و روز به تحصیل پایههاى علوم دینى مشغول است، از من خواست که او را به راهى رهنمایى کنم که سعادت دنیا و آخرتش را تضمین کند. به او گفتم: قرآن بخوان، با قرآن باش، قرآن را بفهم، بر قرآن عمل کن، با قرآن زندگى نما، با قرآن بمیر، و بدان که:
◊ قرآن کلام خدا، خداى کلامها است؛
◊ قرآن کتاب خدا براى انسانها است؛
◊ قرآن رحمت خدا براى مسلمانها است؛
◊ قرآن رهنماى پرهیزکاران است؛
◊ قرآن دریاى معرفت الاهى است؛
◊ قرآن زندهکننده دلها است؛
◊ قرآن دروازه معرفت خدا است؛
◊ قرآن سرچشمه همه دانشها است؛
◊ قرآن منبع فضایل اخلاقى است؛
◊ قرآن عزّتبخشنده بر قارى خود است؛
◊ قرآن بهشتْبرنده خواننده خویش است؛
◊ قرآن کتاب زندگى زندگان است؛
◊ قرآن نجاتدهنده مردگان است؛
◊ قرآن زداینده فقر از فرد و جامعه است؛
◊ قرآن ستاینده قاریان است؛
◊ قرآن عهدنامه خدا است؛
◊ قرآن از هر کتابى زیباتر است؛
◊ قرآن خوبان را بلند میکند؛
◊ قرآن بدان را بر زمین میزند؛
◊ قرآن دردها را درمان میکند؛
◊ قرآن خوبیها را عیان میسازد؛
◊ قرآن در دنیا هدایت میکند؛
◊ قرآن در آخرت شفاعت میکند.
خلاصه: پسرم! قرآن سفره گسترده الاهى است که هر گونه نعمت خوشبو و شیرینى در آن موجود است. در برابر این سفره زانو بزن و تا توانى، از نعمات بیکران آن استفاده کن که «من تو را بر قرآن وقف میکنم». تو نیز عمرت را با قرآن به سر ببر و با قرآن زندگى کن و با قرآن بمیر تا در قیامت با قرآن محشور شوى و از شفاعت قرآن برخوردار گردى.
پسرم؛ «اسماعیل»! قرآن با همه عظمتش غریب است، به «احکام» و «اخلاق» آن عمل نمیشود، مسلمانان «حدود» و «قوانین» آن را به کار نمیگیرند، و کمتر کسى هست که به آن توجّه کند. اگر هم توجّهى باشد، به «خواندن» زیبا و باصدا یا «حفظ و ظاهر الفاظ» است؛ نه به «تدبیر و تدبّر» در آن؛ در حالى که قرآن صریحاً همه را به تدبیر و تدبّر فرامیخواند و میفرماید:
1. «کِتابٌ اَنْزَلْناهُ اِلَیْکَ مُبارَکٌ لِیَدَّبَّرُوا ایاتِه وَ لِیَتَذَکَّرَ اُولُوالْاَلْبابِ3؛ (قرآن) کتابى مبارک است که آن را به سوى تو نازل کردهایم تا در آیات آن بیندیشند و خردمندان (از آن) پند گیرند.»؛
2. «أَ فَلایَتَدَبَّرُونَ الْقُرْءانَ وَ لَوْ کانَ مِنْ عِنْدِ غَیْرِ اللّهِ لَوَجَدوا فیهِ اخْتِلافًا کَثیرًا4؛ آیا در قرآن تدبّر نمیکنند؟ که اگر از جانب غیر خدا بود، قطعاً در آن، اختلاف بسیار مییافتند.»؛
3. «أَ فَلایَتَدَبَّرُونَ الْقُرْءانَ اَمْ عَلىٰ قُلوبٍ اَقْفالُها5؛ آیا به (آیات) قرآن نمیاندیشند یا بر دلهایشان قفلهایى نهاده شده است؟».
پسرم؛ «اسماعیل»! تدبیر و تدبّر در انسانها، به معناى تفکّر و تأمّل و ژرفبینى، چارهاندیشى، به پایان و نتیجه هر کارى پیبردن، آن را خوب فهمیدن، و عملکردن به فهمیدهها است.
بکوش تا قفل دلت را باز کنى و حقایق قرآن را بفهمى. این هم ممکن نیست؛ مگر این که «کلید» آن را از خداوند والا دریابى. از خداوند توفیق بطلب؛ توفیق داشتن عقل، توفیق داشتن علم، توفیق داشتن فهم و بینش، توفیق عبادت و اطاعت خداوند، توفیق خوبشدن و خوبزیستن و خوبمردن، تا این که در قیامت، به «خوبى» مشهور و محشور شوى.
امیدوارم که قرآن در دنیا تو را شفا دهد و در قیامت از تو شفاعت کند. من هم به عنوان یک پدر فرزنددوست، همیشه تو را دعا میکنم؛ به شرط این که عمرت را با قرآن به سر ببرى و مرا در اعمال نیکت شریک گردانى. همچنین براى نگارش این جزوه نفیس که درباره «فضیلت قرآن و قرائت سورههاى آن» است و نهادن نام «نور خدا در خانهها» بر آن براى تشویق دیگران به تلاوت قرآن، تشویقت میکنم. موفّق باشى!
پدرت
اسداللّه داستانى بنیسى
پس از مدّتى، حضرت استاد به او سفارش کرد: «روى دعاهاى رسیده از اهل بیت ـ علیهمالسّلام ـ کار کن.» وى عرض کرد: «پدر! شما قبلاً مرا وقف بر قرآن کردهاید و اگر انسان همه عمرش را هم براى تعلّم و تعلیم مفاهیم قرآن صرف کند، باز کم است؛ پس چگونه روى دعاها کار کنم؟» فرمود: «دعاهاى اهل بیت ـ علیهمالسّلام ـ غریبند و کسى در این زمینه کار نکرده (و عمرش را صرف ننموده) است.» و تا کنون او برخى از ادعیه را تصحیح کرده که بارها به چاپ رسیدهاند.
او همه این فعّالیّتها را مرهون الطاف بیکرانه خداوند والا، عنایات ویژه حضرات 14 معصوم ـ علیهمالسّلام ـ، زحمات طاقتفرسا و شبانهروزى مادر مهرْبان و فداکار، و تلاش و دعاى حضرت پدرش میداند؛ پدرى که نظیرش کم پیدا میشود و فرزندانش او را بیشتر از جان خویش دوست میداشتند6و تصمیم گرفتهاند که تا میتوانند، در راه پدر و پیر راهشان بکوشند و اندیشههاى اصیل و تابناکش را به عالمیان تقدیم دارند:
یک سفارش هم به فرزندان خویش دارم و بــر جــمــلــه ایــن دودمــان:
مــیتــوانــیــد از فــروغ شــعــر مـن اهـــــل دل آیــیـد و هم روشنروان
از فــــروغ تــابـنـاک نـــثـــر و نـــظــم کــردهام روشــــن چــراغـى بــهرتان
روشــنــایــىّ چــــراغــــم تــــا ابـــد نــــور بـــخـــشــــد بــر تمام خاندان
خــــانــدانــم! بــر «بنیسى» از خدا مــغفرت خواهید و هم امن و امان
پینوشتها:
1. اگرچه حضرت استاد اجازه نداد. شاید دلیلش این بود که نمیخواست مغز و روح فرزندش حتّى به خاطر سرعتگرفتن در راه علم آسیب ببیند؛
2. ادامه این شعر در شماره 4 خواهد آمد؛
3. سوره ص (38)، آیه 29؛
4. سوره نسا (4)، آیه 82؛
5. سوره محمّد (47)، آیه 24؛
6. ایشان 4 فرزند دارند که عبارتند از:
◊ دخترى که معلّم قرآن و معارف الاهى است؛
◊ آقاطاهر که ناشر کتب ایشان است؛
◊ آقااسماعیل؛
◊ آقاحبیب که طلبه و متخصّص علوم رایانهاى است.
حضرت استاد درباره ایشان چنین سروده است:
ندارم غصّهاى گر من بمیرم که از نسلم چهار استاد مانَد